و مخفی نماند که مردمان در طول أمل و قصر أمل مختلفند گروهی هرگز خیال مرگ به خود نمی کنند و تصور مردن پیرامون خاطرشان نمی گردد و چنان در شهوات دنیویه فرو رفته اند که گویا هرگز مرگی از برای ایشان نیست و تهیه اسباب زندگانی دائمی می بینند و آرزوی ایشان به جایی منقطع نمی گردد.
و طایفه ای دیگر هستند که گاهی خیال مردن می کنند اما امید زندگانی تا سن طبیعی را دارند و در کمتر از آن، مرگ را از برای خود تصور نمی نمایند و به تحصیل اسباب معیشت صد سال و دویست سال می پردازند بلکه گاه است که با وجود اینکه می دانند آنچه دارند کفایت گذران عمر طبیعی را می کند باز در صدد جمع زیادتر هستند غافل از اینکه:
تو را این قدر تا بمانی بس است
چو رفتی جهان جای دیگر کس است
و قومی دیگر این قدر از عمر را به خود توقع ندارند بلکه امید زیاده از عمری که بسیاری از مردم می کنند ندارند و همچنین تا به کسی می رسد که فکر زیاده از یکسال را نمی کند و امید سال آینده را به خود ندارد و چنین کسی در زمستان تدارک تابستان خود می بیند و در تابستان فکر زمستان می کند و چون از تحصیل قوت سال خود فارغ شد به عبادت می پردازد و از آن بهتر کسی است که در فکر بیش از یک شبانه روز نیست و هرگز فکر فردای خود نمی کند و از این بالاتر آن است که همیشه اوقات مرگ در نظر او حاضر است و چنین کسی هر نمازی که می کند نماز وداع کنندگان دنیاست «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از حقیقت ایمان از یکی از صحابه سوال کرد عرض کرد که هرگز قدمی بر نمی دارم که امید برداشتن قدمی دیگر داشته باشم» و اکثر مردمان، خاصه در این زمان، طول أمل بر ایشان غالب شده و چنان از فکر مردن بیرون رفته اند که هرگز آن را از برای خود گمان نمی کنند و عجب تر آنکه هر چه سن ایشان زیادتر می شود و به سفر آخرت نزدیکتر می گردند حرص و طول أمل ایشان زیادتر می شود، همچنان که در اکثر پیران عصر مشاهده می کنیم.
مار بودی اژدها گشتی دگر
یک سرت بود این زمان هفت سر
و از این غافلند که انسان چون از مادر متولد شد هر نفسی که می کشد قدمی به قبر نزدیک می شود و چون ایام جوانی گذشت هر روز چشم او ضعیف، و قوای او به تحلیل می رود پس کسی که سن او به حدود چهل سالگی رسید دیگر فکر دنیا کردن او از غفلت و فریب شیطان است، زیرا ایام لذت و کامرانی گذشت و روزگار نشاط و شادمانی سرآمد هر روز عضوی از او کوچ می کند، و هر سالی قوتی از او بار سفر نیستی می بندد، و آن بیچاره از این غافل و در فکر باطل است.
چو دوران عمر از چهل درگذشت
مزن دست و پا کآبت از سرگذشت
چو باد صبا بر گلستان وزد
چمیدن درخت جوان را سزد
نزیبد تو را با جوانان چمید
که بر عارضت صبح پیری دمید
نشاط آنکه از تو رمیدن گرفت
که شامت سپیده دمیدن گرفت
تو را برف بارید بر پر زاغ
نشاید چو بلبل تماشای باغ
تو را تکیه، ای جان من برعصاست
دگر تکیه بر زندگانی خطاست
دریغا که فصل جوانی گذشت
به لهو و لعب زندگانی گذشت
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان
جوانی شد و زندگانی نماند
جهان کو همان چون جوانی نماند
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخساره سرخ گل گشت زرد
چو تاریخ پنجه برآمد به سال
دگر گونه شد بر شتابنده حال
گهی دل به رفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند
سر از لهو پیچید و گوش از سماع
که نزدیک شد کوچگه را وداع
و هان تا نگویی که من از طول أمل خالیم و فریب شیطان نخوری بدان که هر که زیادتر از آنچه ضروری یک سال است جمع می کند طول أمل دارد و همچنین هر که أمور او متفرق و با مردم معامله و محاسبه دارد که زمان آن طول می کشد و دادنی و گرفتنی دارد و با وجود این، مضطرب نیست طویل الأمل است.
و علامت قصر أمل آن است که أمور خود را جمع آوری نماید، مانند: کسی که إراده سفری دارد و باید سعی ازبرای جمع قوت زیادتر از یک سال بلکه چهل روز خود را نکند و سایر اوقات خود را صرف تعمیر خانه آخرت، و طاعت و عبادت نماید و بار خود را سنگین ننماید که در وقت رفتن، دست و پای خود را گم کند.
بار چندان بر این ستور آویز
که نمانی در این گریوه تیز
چنان بساط أمل پهن کن در این وادی
که دست و پا نکنی گم، به وقت برچیدن