ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل تصوف، و درویشان

طایفه ششم: اهل تصوف و درویشان و فریفتگان اند و مغرورین ایشان، از هر طایفه ای بیشتر است جمعی از آنها صاحبان بوق و شاخند، که آنها را قلندران خوانند، که نه معنی تصوف را فهمیده اند، و نه هر را از بر شناخته اند و نه از راه و رسم دین، ایشان را اثری، و نه از خدا و پیغمبر، آنها را خبری است روزگار خود را به گدایی و سوال از مردم صرف نموده، و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بسته اند و این طایفه، اراذل ناس، و پست ترین طوایف عالم اند.

و گروهی دیگر خود را به هیئت صوفیان آراسته، و لباس در بر کرده، و گفتار ایشان را فراگرفته، و بعضی از کردارهای ایشان را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفسهای بزرگ سر می دهند و حرکت عرضی و طولی می نمایند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند و بسا باشد که از این تجاوز کرده به رقص می آیند و شهیق و نهیق می کشند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها برهم می بندند، و غیر اینها از حرکات قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و حال ایشان چنین است که گفته اند:

که زنهار از این صوفیان خموش

پلنگان درنده صوف پوش

که چون گربه زانو به دل برنهند

اگر صید افتد چون سگ برجهند

و گاه باشد که کلامی از توحید حق، یا شعری که متضمن عشق و محبت باشد بشنوند، و خود را بر زمین اندازند و کف بر لب آورند، و معذلک از حقیقت توحید و عشق و سر محبت، ایشان را مطلقا اطلاعی نیست آری:

چه خبر دارد از حقیقت عشق

پای بند هوای نفسانی

و چنان پندارند که با این حرکات، تارک دنیا و درویش می شوند و به درجات اهل توحید و عرفان ترقی می کنند و داخل زمره زهاد و دوستان خدا می گردند زنهار، زنهار:

درویش او را نام نی

ور چاشت باشد شام نی

و ندر دلش آرام نی

وز مهر بر جانش رقم

و گروه دیگر دست از شریعت برداشته و اساس دین و ملت را نابود انگاشته، و احکام خدا را پشت پا زده و مباحی مذهب گشته اند، نه حرام می دانند و نه حلال از هیچ مالی اجتناب نمی کنند، و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر می گردند.

صوفئی گشته به پیش این لئام

الخیاطه و اللواطه والسلام

و بسا باشد که گویند: «المال مال الله و الخلق عیال الله» و گاهی گویند که خدا از عبادت ما بی نیاز است، پس چرا خود را به عبث رنجه داریم و زمانی گویند که خانه دل را باید عمارت کرد و اعمال ظاهریه را چه اعتبار و دلهای ما واله و حیران محبت خداست و در انواع معاصی و شهوات فرو می روند و می گویند که نفس ما به مرتبه ای رسیده است، که امثال این اعمال، ما را از راه خدا باز می دارد، و عوام الناس و ضعفاء النفوس محتاج عبادت و طاعتند و این گمراهان ملحد، مرتبه خود را از مرتبه پیغمبران و اوصیا بالاتر می دانند، زیرا ایشان می فرمودند که امور مباحه دنیویه، ما را از یاد خدا باز نمی دارد، چه جای گناهان و معصیت بلکه گاه بود که به واسطه ترک اولائی که از ایشان سر می زد، سالهای بسیار بر خود می گریستند.

و شک نیست که این طایفه، بی دین ترین طوایف، و معلون ترین ایشانند و بر مومنین احتراز از ایشان لازم، بلکه قلع و قمع ایشان متحتم است.

و بعضی دیگر از صوفیان کسانی هستند که ادعای معرفت و یقین، و وصول به درجات مقربین می نمایند و دعوای مشاهده جمال معبود، و مجاورت از مقام محمود، و وصول به مرتبه شهود می کنند شطح و طاماتی چند ساخته و ترهاتی چند پرداخته اند، و فقها و محدثین و ورثه احکا سید المرسلین را به چشم حقارت نظر می کنند و طعن به ایشان می زنند و از برای خود کرامت ثابت می کنند و اموری چند به خود نسبت می دهند، که هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری ادعای آن را نکرده و حال آنکه ایشان را نه مرتبه ای است از علم، و نه پایه ای است از عمل هیچ ندانسته اند به غیر از کلماتی چند که آنها را دام خود قرار داده و جمعی از اهل دنیا را به دام خود کشیده و دین ایشان را بر باد می دهند، و مال ایشان را می خورند این طایفه، در نزد خدا از فجار و منافقین، و در نزد ارباب بصیرت و یقین، از احمقان و جاهلان اند و از آنچه ادعا می نمایند بی خبر، و از درگاه خدا از همه کس دورترند.

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کان را که خبر شد خبری باز نیامد

زهر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق

گل ز مرغان چمن باید شنید از عندلیب

و اما جماعتی دیگر هستند که ایشان را ملامیه می نامند، که اعمال قبیح را مرتکب می گردند، و افعال شنیعه را به جا می آورند و چنان پندارند که این موجب رفع اخلاق ذمیمه، و کسر هوا و هوس نفس خبیثه است و حال اینکه خود این افعال، در شریعت مقدسه مذموم، و مرتکب آنها معاتب و ملوم است.

و گروهی دیگر که فی الجمله از اینها بهترند، کسانی هستند که مخالفت نفس را پیشنهاد خود کرده اند، و به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شده اند، تا اینکه بعضی از منازل راه دین را پیموده اند و به بعضی از مقامات رسیده اند، اما هنوز در راهند، و همه منازل را قطع نکرده اند، و از سلوک فارغ نشده اند، و لیکن به همین قدر فریفته می شوند، و چنان پندارند که همه مقامات را طی کرده، به خدا رسیده اند و حال اینکه هنوز در مبادی سیر، و اوایل منازلند، زیرا میان بنده و خدا هفتاد حجاب از نور است، که سالک راه به هر حجابی از این حجابها که رسید، گمان می کند که به خدا رسیده است .

همچنان که بعضی از حکایات خلیل الرحمن را به این حمل نموده، و گفته اند که آنچه حق سبحانه از حضرت ابراهیم علیه السلام حکایت کرده، که اول ستاره را دید و گفت: این پروردگار من است و بعد از آن منتقل به ماه شد و بعد از آن به خورشید، و مراد ستاره و ماه و خورشید نیست بلکه مراد از آنها انواری است که پرده های جمال مطلق و حجابهای حضرت حق اند و سالک راه در میان منزل لامحاله به آنها برمی خورد و از شدت تلألو و لمعان هر مرتبه نسبت به ما قبل به هر مرتبه ای که رسید چنان تصور می کند که به مرتبه وصول رسیده و هر مرتبه فوقی اعظم از ما تحت آن است لهذا اول مراتب که حضرت إبراهیم علیه السلام ابتدا به آن رسید تشبیه به ستاره شده، و بعد از آن به ماه، و مرتبه بعد از آن به خورشید و حضرت خلیل در حین سیر ملکوتی، چون در ترقی و کشف حجب بود از نوری به نور اعظم می رسید و در بدو وصول به هر مرتبه، چنان تصور می نمود که به مرتبه وصول به حق رسیده و ندای بشارت افزای «هذا ربی» برمی کشید و چون از این مرتبه ترقی می نمود نقصان آن را می دید اعتراف به پستی آن می کرد و مرتبه فوق آن را به بزرگی می ستود و چون یافت که همه مراتبی که به آنها رسیده مرتبه نقصان و از مرتبه جمال ازل بسی دورند، زبان عجز و نیازمندی را گشاده گفت: «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا» پس بسیار می شود که سالک، در میان راه، به بعضی از حجب می رسد و گمان وصول می کند و به مشاهده درخشندگی و نور آن حجاب، خرسند می گردد غافل از اینکه هنوز او در پس پرده دوری، حیران، و در بیابان مهجوری، سرگردان است.

برافکن پرده تا معلوم گردد

که یاران دیگری را می پرستند

و اولین حجابی که در میان حق و بنده است خانه دل است که آن نیز از جمله عوالم حق، و نوری از انوار جمال جمیل مطلق است و پردهای است از پرده های چهره شاهد ازل، و لمعه ای است از لمعات أنوار حی لم یزل و چون آن خانه را از خس و خار هواهای نفسانیه پاک سازی، و آن خلوت سرا را از غیر یاد حق پردازی و زنگ کدورات عالم طبیعت را از آن زدایی، و در آن را به روی اغیار نابکار بندی، و آینه وار مقابل عالم انوار بداری، جمال مقدس در آن تجلی می افکند و گشادگی و انشراح در آن حاصل می گردد، به حدی که احاطه بر جمیع عالم کند و صورت کل در آن جلوه نماید بلی:

راز کونین به می خواره شود زان روشن

که فتاده است به جام از رخ ساقی پرتو

و در این هنگام نورانیت و تلألو آن در نهایت شدت می شود و چون پیش از این حالت، محجوب و تاریک بود و به واسطه اشراق نور حق و تجلی لمعات جمال مطلق روشن و نورانی شد و پرده از جمال دل آرای دل نیز برداشته شد، بسا باشد که صاحب دل ملتفت دل گردد و جمال او را به حدی بیند که عقل او حیران شده مدهوش گردد و در این وحشت چنان تصور کند که به نهایت مرتبه وصول رسیده پس اگر از این مرتبه ترقی نکند و پا از عالم دل بیرون ننهد بسا باشد فریفته گردد و در همانجا بماند و امر او به هلاکت انجامد و چنین کسی به کوچک ترین ستاره از عالم انوار لاهوت، فریب خورده و هنوز به ماه آن عالم نرسیده چه جای خورشید یا بالاتر از آن و اینجا مقام غرور و فریب است و انواع فریب در راه سلوک بی حد است و اکثر کسانی که خود را عارف نام نهاده و به لباس عارفین ملبس گشته اند از همه این مقامات بی خبر و در دعوایی که می نمایند کاذب و دروغ زنند و از عرفان، همین الفاظی چند فراگرفته و راه و رسمی آموخته اند و چنان پندارند که به محض این مرتبه، به مرتبه اهل معرفت می رسند هیهات، هیهات:

نه سلطان خریدار هر بنده ای است

نه در زیر هر ژنده ای زنده ای است

رسیدن به درجه هر کسی موقوف است به اینکه باطن خود را شبیه به آن سازی و به اخلاق نفسانیه او متخلق گردی نه همین خود را در ظاهر به لباس او آرایی و با او دعوی برابری نمایی.