صفت هفتم عجله و شتابکاری است، که آدمی به مجرد اینکه امری به خاطر او خطور کند اقدام بر آن نماید بدون آنکه اطراف آن را ملاحظه نماید، و در عاقبت آن تأمل کند و این از کم دلی و ضعف نفس است و از راههای بزرگ شیطان است و آن لعین، بسیاری از فرزندان آدم را با این صفت به هلاکت رسانیده.
و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «شتابکاری از جانب شیطان است، و تأنی در کارها از جانب خداوند منان» و در روایات وارد است که «چون عیسی بن مریم علیه السلام متولد شد همه شیاطین به پیش ابلیس که رئیس ایشان است رفتند و گفتند امروز همه بتها سرنگون شده ابلیس گفت: البته حادثه ای واقع شده است بایستید تا تفحص کنیم پس به پرواز آمد و مشرق و مغرب را طوف کرد و چیزی نیافت، تا رسید به موضعی که عیسی متولد شده بود دید ملائکه دور او را گرفته اند، پس برگشت به نزد لشکر خود و گفت: امشب پیغمبری به دنیا آمده است، و هیچ زنی آبستن نشده و وضع حمل او نگردید مگر اینکه من در نزد او حاضر بودم بجز این شخص، و امید برگیرید از اینکه بعد از این دیگر کسی بت پرستی کند، و لیکن راه فرزندان آدم را به شتابکاری و سبکی و بی وقعی بزنید» و اخبار در مذمت این صفت از حد متجاوز است و سر در شدت مذمت آن، آن است که عمل هر کس باید به بصیرت و بینائی باشد، و عاقبت آن را ملاحظه کند، و این موقوف است بر تأمل و تأنی و این صفت مانع تأمل است.
و مکرر به تجربه رسیده است که هر امری که بی تأمل از آدمی سرزد باعث خسران و زیان، و فاعل آن نادم و پشیمان می شود و هر کاری که به تثبت و تأنی کرده می شود هیچ پشیمانی در آن نیست و همین در مذمت این صفت بس است که هر عجول سبکی در نظرها خوار و در دلها بی وقع و بی اعتبار است و کسی که اندک تأمل نماید می فهمد که باعث کلی، در فروختن دین به دنیا، و معاوضه کردن نعیم آخرت و پادشاهی ابد به مزخرفات این عاریت سرا، شتابکاری و عجله است، زیرا که چون نفس انسانی از «عالم امر برخاسته و در سلسله ایجاد، اقرب مخلوقات است به موجد کل، پس بالاترین لذات از برای او لذت غلبه و برتری و استیلا و سروری است، که از صفات کمالیه حضرت آفریدگار است و هر کسی پیوسته طالب استعلا و بزرگی است و چنین نیست که این طلب از او ناپسندیده و مذموم باشد، بلکه هر بنده باید در تحصیل پادشاهی باشد که زوال از برای آن نیست و سعادتی را طلبد که آخری نداشته باشد و بقائی جوید که فنائی به آن راه نیابد و عزتی خواهد که در عقبش ذلت نباشد و غنائی کسب کند که به فقر نینجامد و کمالی جوید که از نقص عاری باشد..
و همه اینها از صفات خدائی، و طالب آن طالب علو و کمال است و چگونه چنین طلبی ناپسندیده می باشد؟ پس مذمتی که در طلب ریاست و استیلاء رسیده است به واسطه اشتباهی است که کرده و غلطی که از او واقع شده در فهمیدن ریاست به فریب شیطان لعین، زیرا که چون به واسطه سجده نکردن بر آدم، آن لعین مطرود درگاه، و از عالم امر رانده شد حسد او را بر این داشت که در صدد اغوای فرزندان او برآید، و ایشان را نیز همچون خودش از عالم امر، و بارگاه قرب، دور افکند
پس ایشان را به شتابکاری فریب داده، و در نظر ایشان ریاست عاجله فانی، و سروری و بزرگی چند روزه را که به انواع آلام مشوب است جلوه داد و ایشان را از سلطنت ابد و پادشاهی مخلد که از همه کدورات مصفا، و از زوال و فنا مبراست محروم ساخت و مسکین و مخذول فرزند آدم، چون عجول و شتابکار خلق شده بود شیطان لعین از این راه برآمد و به عجله که مقتضای طبع انسان بود، متوسل شده و متاع حاضر را در نظر او زینت داده و در باب آخرت به امیدواری از خدا او را مغرور کرد و آن بینوای بیچاره نیز فریب او را خورده به طلب دنیا و مزخرفات آن مشغول گردید و سلطنت و پادشاهی بی زوال را از دست داد و مسکین بخت برگشته فکر نکرد که ریاست دنیا و پادشاهی آن، سروری و کمال نیست، بلکه عین نقص و وبال است و فریب دشمن مطرود دیرینه خود را خورد، سبحان الله تعالی.
لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون گرد نخجیر
پس هر که به حقیقت امر، جاهل، و از خدعه آن مردود، غافل است به وساوس او فریفته می گردد و سروری و پادشاهی موبد را به متاع خسیس چند روزه دنیا می فروشد، و چه ارزان می فروشد آری:
زیانکاران که جنس جان فروشند
چنین جنسی عجب ارزان فروشند
و اما کسی که از باطن کار آگاه، و توفیق ربانی او را همراه است، با ریسمان آن ملعون به چاه نمی رود و پیروی آن را نمی کند و چون آن ملعون از افراد انسان به یک و دو اکتفا نکرد و دام مکر و حیله را در راه همه کس گسترد، به این جهت خداوند عالم پیغمبران و رسولان فرستاد تا ایشان را از خدعه آن مکار خبردار سازند و دل ایشان را از این خانه مجازی بپردازند و «صلای دعوت پروردگار را در دهند و بندگان را به جانب مملکت حقیقی و وطن اصلی بخوانند.
پس پیغمبران آمدند و دامن همت بر میان زدند و یک تنه به دعوت خلق برخاستند و به آواز بلند که اقطار عالم را فراگرفت ندا کردند: «یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوة الدنیا من الآخرة فما متاع الحیوة الدنیا فی الآخرة الا قلیل» خلاصه معنی آنکه «ای طایفه ای که به خدا و پیغمبر او گرویده اید چه شده است شما را که چون به شما امر می شود که کوچ کنید در راه خدا، سنگین می شوید و خود را به زمین می چسبانید؟ آیا دل خوش کرده اید به زندگانی دنیا، و از آخرت گذشته اید؟ پس بدانید که متاع چند روزه دنیا در پیش آخرت نیست مگر چیز کم و بی قدری» و زبان به مذمت دنیا و اهل آن گشودند و مردم را وعده و وعید کردند و به زبان حال با هر یک از فرزندان آدم گفتند:
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
پس غرض کلی از بعثت انبیا خواندن خلق است به مملکت بی پایان، تا در آنجا بر تخت پادشاهی نشینند و تاج سروری بر سر نهند و به زندگی ای فایز گردند که مرگ ندارد و به عزتی رسند که ذلت در قفایش نیست و شیطان ایشان را به شتاب می اندازند و ایشان را به سروری دنیا می خواند و چون می داند که این را بقائی نیست و این چند روزی هم که هست از همّ و غمّ و نزاع و کدورت خالی نیست تا به این سبب از یاد آخرت غافل شوند، و از فکر تحصیل ملک باقی بیرون روند بلکه از زهد و سبکباری در دنیا که پادشاهی نقد است باز مانند و بنده غضب و شهوت خود گردند و به پرستش شکم و فرج خود مشغول شوند پس چون چارپایی شود که افسار او در دست شکم و فرجش باشد و او را به هر طویله و آخوری که خواهند بندند.
پس چه مغرور و بی عقل فرزند آدم که مملوک شهوت خود می شود و چنان پندارد که پادشاه است و بنده خواهش نفس می گردد و چنان گمان می کند که خداوند است معاذ الله و از آنچه مذکور شد معلوم شد که منشأ خسران در دنیا و آخرت عجله و شتابکاری است.
و چون بدی این صفت را دانستی پس بدان که طریق علاج آن، آن است که یاد فساد و سوء عاقبت آن کنی و متذکر آن شوی که باعث سبکی و خفت و بی قدری و ذلت در نظر مردمان است و موجب ندامت و پشیمانی است پس متذکر شرافت ضد آن، که وقار و طمأنینه است گردی و بدانی که این صفت انبیاء و اولیاء است پس با خود قرار دهی که دیگر هیچ فعلی را بی تأمل نکنی و طمأنینه و سکون را در باطن و ظاهر، در جمیع احوال، افعال و حرکات و سکنات، شعار خود سازی و خواهی نخواهی خود را چندی بر این بداری تا عادت تو شود و صفت خبیثه عجله از تو دفع شود و وقار و طمأنینه از برای تو حاصل گردد.