عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

ای بی نشان محض نشان از که جویمت

گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت

تو گم نه‌ای و گمشدهٔ تو منم ولیک

نایافت یافت می‌نتوان ، از که جویمت

دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف

من گمشده درین دو میان از که جویمت

پیدا بسی بجستمت اما نیافتم

اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت

چون در رهت یقین و گمانی همی رود

ای برتر از یقین و گمان از که جویمت

در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای

گم شد نشانِ من ،  به نشان از که جویمت

تا بو ، که بویی از تو بیابد ، دلم چو جان

بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت

در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد

ای در درون پردهٔ جان از که جویمت

عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا

ای بس عیان به عین عیان از که جویمت