ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۶ - رجوع به تتمه حکایت خلیل الرحمن

چونکه گفتند این سخن را قدسیان

گفت با ایشان سخن حی جهان

تن اگر چه زاده ی خاک و گل است

جان او از صقع عزت نازل است

گر تنش از عالم سفلی بود

جان او از ذروه ی اعلی بود

گر مخمر شد تنش از خاک پست

جان او از عالم امرمنست

گر غباری جسم او زین طارم است

جان او موجی ز یم اعظم است

تن اگرچه جسم ناسوتی بود

جان او فرزند لاهوتی بود

جان چه سباحی است این تن مشک باد

بر سر مشکش نشانده اوستاد

تا درین قلزم بیاموزد شنا

هم به سباحان شود او آشنا

مشک را منگر ببین سباح را

بنگر آن سباح چون تمساح را

کار تن نبود بغیر از خورد و خواب

طاعت آمد شغل جان مستطاب

بنگرید این طاعت روز و شبش

ناله های زار یا رب یاربش

اهل عالم جمله در کفر و نفاق

او به توحید خدای فرد طاق

آسمان سرگشته ی سودای او

قدسیان پرشور از صهبای او

خلعت خلت ز جان آمد به تن

خلعت تن شد قبا و پیرهن

بندگی و طاعت جان خلیل

کرد او را لایق نام خلیل

هست جان از عالم امر خدا

هم فزاید طاعتش عز و بها

چونکه طاعت با خلوص آمد قرین

روح با معبود آمد همنشین

بنده گر گیرد در این ره راحله

از عمل در طاعت و در نافله

می دهد او را به بزم قرب جای

تا نبیند نشنود جز از خدای

جان بود مس بندگی اکسیر او

هم خلوص آن بوته تدبیر او

چون ز بوته پاک و خالص شد برون

گوید او یا لیت قومی یعملون

پاک گشتم من کنون از غش و غل

بازگشتم سوی رب عزوجل

قطره ای بودم سوی دریا شدم

سوی آن دریای بی پهنا شدم

ذره ای بودم شدم پس آفتاب

آفتابی در سپهر مستطاب

چونکه آمد جان ابراهیم جفت

با خلوصش غنچه خلت شگفت

از خلوص او خلعت خلت گرفت

وز محبت افسر عزت گرفت

ای محبت من ندانم چیستی

نشئه ی صهبای روحانیستی

از محبت جسم خاکی جان شود

جان از آن خورشید نورافشان شود

از محبت پور آذر شد خلیل

گشت آذر بهر او چون سلسبیل

زان میان گفتند فوجی از ملک

کاش می بودی عیارش را محک

تا شدی پیدا که باشد آن نماز

از ره اخلاص یا راه نیاز

طاعت او بهر شکر نعمت است

یا ز اخلاص است و صدق نیت است

می پرستد خویش را اندر عمل

یا خدای خویش را عزوجل

طاعتی کز بهر امید است و بیم

خودپرستی باشد ای مرد سلیم

طاعت مزدور مجبور است آن

از خدا جویی بسی دور است آن

طاعت احرار جو ای مرد حر

تا ازین جو آوری مرجان و در

طاعت آن باشد که کرد آن شیرمرد

آن به ملک بندگی یکتا و فرد

گفت الهی گر عبادت می کنم

نی ز بهر نار و جنت می کنم