آن یکی پرسید از سلطان دین
جعفر صادق امام راستین
شرح فردوس و کرامتهای آن
شمهای از وصف نعمتهای آن
تا در او پیدا شود وجد و نشاط
هم دل پژمرده یابد انبساط
مشکل دنیا بر او آسان شود
مرگ پیشش سنبل و ریحان شود
دل چه با آن عزّ و شوکت خو کند
اندک اندک میل خود آن سو کند
تا رسد میلش به حد اشتیاق
تا رسد آنجا که گرید از فراق
هرکه را جویا بود در صبح و شام
همچو کودک عاشق پستان مام
مرگ نی دروازهٔ ملک بقا
راه شهرستان اقلیم صفا
گفت آن حضرت که شرح آن نعم
نی بود کار زبان و نی قلم
مینگنجد وصف آن در این و آن
خاصه از این خامه و از این بیان
درخور وصفش زبان دیگر است
این زبان خاکست این نغمه زر است
خود گرفتم من توانم گفت راست
گوش هوشی در خور نعمت کهراست
لیک بشنو اینقدر ای هوشمند
شرح آن ینبوع شهد و کان قند
زان نگارستان یکی زیبا نگار
گر برافشاند ز زلف خود غبار
ذرهای از آن غبار مشکبار
باد افشاند بر این نیلی حصار
یا چکد یک قطره خونش در سحر
از گل رخسار او در بحر و بر
حقه گردون عبیر افشان شود
محفل ایجاد عطرستان شود
آهوان از نافههای خود خجل
در چمن از شرم گلها پا به گل
سنبل و نسرین دهد گلشن به باد
گاو-عنبر را رود عنبر ز یاد
حُقّهٔ عود و قَرَنفُل را نگون
افکند عطار از دکان برون
خلق عالم مست و از خود بیخبر
بر زمین افتند از جن و بشر
هم اگر زآغاز و انجام جهان
هرکه آمد از کهان و از مهان
زآرزوهای خود از زیبا و زشت
جوید از کم پایهتر اهل بهشت
جمله را بخشد نیاید ذرهای
کم ز ملکش نی ز بحرش قطرهای