ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۴ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات

ای خدا ای چاره ی بیچارگان

رهنمای گمرهان آوارگان

ای ز پا افتادگان را دست گیر

ای خلاصی بخش در زندان اسیر

ای گدایت شاه و شاهانت گدا

بندگانت بر خداوندان خدا

پرتو بود همه از بود تو

هر دو عالم رشحه ای از جود تو

ای ز جودت هستی کون و مکان

ای ز فیضت ارتباط جسم و جان

انتظام کشور هستی ز تو

ای بلندی از تو و پستی ز تو

رخ بگردانی اگر یک نیم دم

از جهان چیزی نماند جز عدم

ور براندازی دمی از رخ نقاب

آفتابت جلوه آرد بیحساب

فاش می گردد که جز تو هست نیست

وانچه را نامند اکنون نیست چیست

می شود پیدا که هستی چیست آن

وانچه را گویند هستی نیست آن

ای خدا ای پادشاه بی نیاز

ای همه بیچارگان را چاره ساز

من یکی در کار خود درمانده ام

پای در گل دست در سر مانده ام

در کمند آدمیزادم اسیر

کن نصیری انت یا نعم النصیر

بامدادان چون برون آیم ز کاخ

صد ره افزون بایدم افکند ناخ

بایدم از سیم و زر خروارها

هم ز ایمان اشتوران پر بارها

علم و قدرت هم محیط کاینات

آبرو افزون زجیحون فرات

کان یکی جز زر نخواهد هیچ چیز

عذر می نپذیرد و سوگند نیز

وان دگر خواهد ز من ایمان همی

هست شیطان نام او لیک آدمی

دامها گسترده اندر راه من

تا برد ایمان من ای آه من

وان یکی دیگر بکف دارد سبو

صد سبو آورده بهر آبرو

جهل را باور ندارد آن دگر

می نداند آن دگر عجز بشر

جمله اینها در تقاضا و ردا

کز تقاضاشان کنی بر مدعا

صد تقاضای دگرشان در قفا

آید و ناید به سر این مدعا

ور برآوردی تقاضای کسی

عمر در راهش تلف کردی بسی

باز آن بهتر که باشد ای پسر

چشم و گوش از روی نامش کور و کر

راست گویم گر دهی جان عزیز

در ره آن یک زن و فرزند نیز

بهر او تن افکنی اندر تعب

در تکاپو خدمتش را روز و شب

آبرو بر خاک ریزی بی سخن

سیم و زر افشانیش خروار و من

خود نیاسایی پی آرام او

شیره ی جان ریزی اندر کام او

زن فدا سازیش فرزند و عیال

آبرو و دین و ایمان جاه و مال

روزی ار دادی سلامش دیرتر

یا نپرسیدی ز احوالش خبر

پا ز خونت می نه بگذارد فرود

می نبخشد لابه و عجزیش سود

نی پذیرد عذر و نی آرد قبول

حمل بر صحت که آمد از رسول