آن یکی پرسید از پر خوارهای
حِرفتی داری و یا بیکارهای
گفت من دارم همایون پیشهای
نیست جز آن پیشهام اندیشهای
مقریم قرآن خوانی شغل من
هم به خلوتگاه و هم در انجمن
نیست غیر از مصحف حق یار من
حفظ کن در روز و شب هنجار من
گفت از قرآن چه میدانی بگو
گفت هان بشنو کلوا واشربوا
گفت دیگر گفت دیگر نیست یاد
نیست در قرآن بجز آن سیمناد
من ز قرآن غیر این نادیدهام
بلکه از استاد هم نشنیدهام
آری آری ذوق و لمس و چشم و گوش
نطق و تخییل و تصور حفظ و هوش
جمله اینها پیشکاران دلند
بزم دل را هم وِشاق محفلند
آنچه دل فرماید آن بیند بصر
وانچه گفت آن بشنود گوش ای پسر
آنچه بسپارد به دل آن را نگاه
دارد و دور افکند از خود سواه
جمله اینها چاکرانند و خدم
خدمت سلطان دل را ملتزم
آنچه آن غیر از هوای دل بود
گوش و هوش تو از آن زایل بود
هان ببین آن فلسفی را ای سلیم
کز تحکم نام خود کرده حکیم
غیریؤتی الحکمة آن مرد غبی
مینداند آیهای را از نبی
وز نبی هم غیر حکمت ضالهای
نیست چیز دیگران را والهای
آن مباحی مذهب و صوفی لقب
آن مرقع پوش دزد والحرب
گرچه تا طاسین مصحف را خوید
غیر مافی الارض من حرم ندید
روز و شب در طاعت امر کلوا
چون گلو شد تا گلویش واشربوا
آن فقیه شهر بین مست غرور
کو زند کوس و دهار اندر دهور
از کتاب حق که گنج اعظم است
رطب و یابس جمله در آن مدغم است
علم ما کان و علم مایکون
اندر آن اندر ظهور و در کمون
مخزن اسرار ربانیست آن
مطلع انوار سبحانیست آن
نسخه بر لیغ ملک سرمد است
نامهٔ ناموس شرع احمد است
گوییا نشنیده غیر از فانکحوا
طلقوا و فاغسلوا و امسحوا
ما ان امر و از عنا قد هلک
ثلث ثلثان کرد باید ماترک
ارکعوا را خوانده تا اتوالزکوة
غافل از آیات توحید و صفات
فقه اعضا و جوارح را درست
کردهای در فقه نفس روح سست
هر گروهی مسلکی بگزیدهاند
آیهای چندش موافق دیدهاند
بهر اصلاح هوای نفس خویش
پیش عامه آیهای آورده پیش
گر نه اینها مکر نفس است و هوا
جمله قرآن هست فرمان خدا
آخر آیات اگر هم از خداست
حکمهای محکم ما و شماست
گر نداری صد مرض گو پس چرا
مؤمن بعضی و کافر بعض را
عقدهای دارم چه شد دانشوری
تا گشاید بر من حیران دری
تا بگوید فاش با طبل و علم
ما اری یا لیت اهلافی الامم
عالم و عامی به هر ملت که هست
در میانشان نیست صد ایزد پرست
نیست در عالم یکی مرد خدا
جمله شان مفتون طبعند و هوا
یا بگوید نکتهای این ماجرا
کو گزند این را دوا آن را چرا