چون ز ترک سجده آن دیو رجیم
رانده شد از درگه حی قدیم
بر میان بست آن لعین بدگهر
از برای کینهٔ آدم کمر
در هلاک دودمان بوالبشر
میکند هر لحظه تدبیری دگر
دامها افکنده اندر راهها
کنده اندر راهها صد چاهها
یک قدم نبود که نبود در کمین
جامغولی از تبار آن لعین
جامغولان جمله بر کف دامها
در تکاپو بامها و شامها
در کف هریک کمندی تابدار
تا کند فرزند آدم را شکار
آدمی چون بگذرد پیرامنش
پالهنگی افکند در گردنش
هیچ دانی چیست پیرامون آن
غیر یاد حق به دل دادن نشان
تا که دل با یاد حق باشد قرین
مینیابد ره در آنجا آن لعین
خانهای کانجا عسس را مسکن است
کی در آنجا راه دزد و رهزن است
دور باشِ شه به شهری چون رسید
دزد از آنجا رخت خود بیرون کشید
پرتو خور چونکه افتد در جهان
میشود خفاش در کنجی نهان
در رهی کانجا پی شیری بود
نگذرد دیگر از آنجا دیو و دد
یاد آن کو چرخ را لنگر بود
از پی شیری کجا کمتر بود
وین پی شیر است ای مرد همام
دشت دل خالی کند از دیو و دام
پرتو خورشید رخشان است این
فوج خفاش است از آن خوار و مهین
دل چو شد خالی ز یاد کردگار
منزل شیطان و دیو و دد شمار
آری آری دل نمیگردد دمی
خالی از فکر نشاطی یا غمی
نیست دل را یک دم از یادی گزیر
گه به بالا پرد و گاهی به زیر
تن چو دیواریست اندر راه عام
دل چو مرآتی در آن کرده مقام
لاجرم هر دم در آن عکس دگر
میشود از رهنوردان جلوهگر
شارع عام است تن را مکان
مینیاساید دمی از رهروان
هرچه از زیبا و زشت از ره گذشت
اندر آن آیینه عکسش نقش بست
راه میدانی کدام است این حواس
شم و ذوق و باصره سمع و مساس
راههای ظاهر است این ای پسر
هست در باطن تو را راه دگر
راه باطن راه بس نورانی است
رهگذار مشعر روحانی است
راه شهرستان نور است و صفا
معبر کروبیان با وفا
عکسهایی کافتد از آن رهروان
قُوّتِ دل باشد و قوت روان
راه ظاهر لیک دارد خوب و زشت
هم ره دیر است آنجا هم کنشت
هم ملک را اندران باشد ظهور
هم از آن ره میکند شیطان عبور
اندرین ره آنچه زیبا و نکوست
از ملایک جملگی را خلق و خوست
آنچه نازیبا و زشت است و وخیم
باشد از ابلیس او را طبع و خیم
سعد و نحسی کاندرین ره عابر است
این ز دیوان از فرشته ظاهر است
سایهٔ سعدی چو اندر دل فتاد
از ملک دل را رسد نور و گشاد
چونکه نحسی در دلت انداخت عکس
گشت دل پیرامن آن دیو نحس
تا تو را دل در تن است و تن به راه
هم بود ره معبر میر و سپاه
دل ز پیرامون شیطان دور نیست
لحظهای دل را سرور و نور نیست
هین بکن آیینهٔ دل را ز تن
خاتم جم را بگیر از اهرمن