ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸ - حدیث:من مات ولم یعرف امام زمانه فقد مات میتة الجاهلیه

پیر نبود آنکه مویش شد سفید

پیر نبود آنکه بالایش خمید

پیر نبود آنکه پوشد کهنه دلق

یا برو جمع آید انبوهی ز خلق

پیر نبود آنکه خلقش پیر خواند

یا فضولی چند او را برنشاند

گر تواند کس کسی را پیر کرد

جان خود را بایدش تدبیر کرد

آنکه او را پیری از پیش تو است

پیری او لایق ریش تو است

آنکه تو سازی امام ای بوالهوس

تو روی از پیش و او آید ز پس

پیشواکی می تواند شد تورا

فضله ی کس کی شود کس را غذا

پیر آن باشد که پیریش از خداست

نور حق او را بهرجا رهنماست

پیریش از نص یزدانی بود

علم او الهام ربانی بود

پیر آن باشد که ایمان پیر داشت

نی که مو چون شیر و دل چون قیر داشت

چیست آن ایمان پیر ای حق پرست

آنکه همره باشدت روز الست

زاده از نور خدا روز ازل

نی به دنیا زاده از کفر و دغل

کرده باشد پاکش از کفر و ضلال

روز اول پادشاه بی زوال

نی که چون ایمان آن بدحالها

زاده بعد از کفر و ایمان سالها

بلکه میرد هردم از عصیان تو

آنچه بود و زایدش ایمان تو

چون قرین معصیت شد آدمی

روح و ایمان می رود از وی همی

چونکه توبه کرد و کرد او بازگشت

با وی ایمانی ز نو انباز گشت

چون حیات مستقر نبود از آن

زاید ایمان و بمیرد هر زمان

پیر را کی باشد ایمانی چنین

ان عهدی لاینال الظالمین

بر سر راه است طوطی بیقرار

شاه اگر عهدی دگر داری بیار