حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - و له ایضا

المنة لله که در میکده باز است

زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است

خمها همه در جوش و خروشند ز مستی

و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرورست و تکبر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر خلق نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان

کوته نتوان کرد که آن قصه دراز است

پای دل مجنون و خم طره ی لیلی

رخساره ی محمود و کف پای ایاز است

بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم

تا دیده ی من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه ی کوی تو هر آن کس که درآمد

از قبله ی ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان! سوز دل حیدر مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است