اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۶

که دید از غم شناسان خاطر شادی که من دیدم

سراسر مهربانی بودم بیدادی که من دیدم

سوادش خواب حیرانی غبارش آب ویرانی

نبیند چشم محشر حیرت آبادی که من دیدم

گهی با سایه در شوخی گهی با جلوه در مستی

چها در سر ندارد سرو آزادی که من دیدم