اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۵

آشنایی نه چراغی است که خاموش شود

دوستی نیست جناغی که فراموش شود

چون مست باده ستم آن سنگدل شود

ترسم ز صبر جورکشان منفعل شود

آباد خانه دلم از گرد کلفت است

ترسم غبار خاطرم از گریه گل شود