اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۹

چشمت از هر گردشی بزم دگر آماده کرد

عکس رویت شیشه آیینه را پر باده کرد

نسخه بینایی‌ای می‌خواست بهر روزگار

مصلحت بینی که لوح خاطرم را ساده کرد