اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۰

لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد

کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد

به شکوه لب چه گدازم عجب که راز مرا

غریب بیشتر از آشنا خبر دارد