اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۹

بر قصد طره سنبل چو زلفش تاب بر دارد

درآید آفتاب از پا چو سر از خواب بر دارد

به سیل گریه دادم در سر کویش دل خود را

مگر غافل خیال گل کند از آب بردارد