اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۶

یار با ما سر وفا دارد

نگهش رنگ آشنا دارد

هر چه بینم ز دوست خالی نیست

چقدرها زمین صفا دارد

بخت اگر یار من شود بینم

چشم او رو به سوی ما دارد