اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۱

محشر نمک از غبار ما داشت

دیوانگی انتظار ما داشت

با دانه و دام راز می گفت

صیاد سر شکار ما داشت

از بیخبری خبر گرفتیم

جای تو دل انتظار ما داشت