عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

تو را در ره خراباتی خراب است

گر آنجا خانه‌ای گیری صواب است

بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی

که خلق عالم و عالم سراب است

در آن خانه تو را یکسان نماید

جهانی گر پر آتش گر پر آب است

خراباتی است بیرون از دو عالم

دو عالم در بر آن همچو خواب است

ببین کز بوی درد آن خرابات

فلک را روز و شب چندین شتاب است

به آسانی نیابی سر این کار

که کاری سخت و سرّی تنگ یاب است

به عقل این راه مسپر کاندرین راه

جهانی عقل چون خر در خلاب است

مثال تو درین کنج خرابات

مثال سایه‌ای در آفتاب است

چگونه شرح آن گویم که جانم

ز عشق این سخن مست و خراب است

اگر پرسی ز سر این سؤالی

چه گویم من که خاموشی جواب است

برای جست و جوی این حقیقت

هزاران حلق در دام طناب است

ز درد این سخن پیران ره را

محاسن‌ها به خون دل خضاب است

جوانمردان دین را زین مصیبت

جگرها تشنه و دلها کباب است

ز شرح این سخن وز خجلت خویش

دل عطار در صد اضطراب است