اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۳

کشت جهان ز نشو و نما پاک مانده است

آن دانه صرف برده که در خاک مانده است

در صیدگاه او زغبارم اثر نماند

خونم هنوز در رگ فتراک مانده است