اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۲

چون گل آشفته و چون شعله سوار آمده است

صبح رویش ز شبیخون بهار آمده است

خیره چشمان مژه ها را صف پروانه کنید

گرد راهش ز چراغان شرار آمده است

در لحد پنجه رسوایی مجنون گیر است

چاکش از دل به گریبان غبار آمده است