اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۱

شراب لعل که سرمایه حیات من است

که جوش خضر جگر تشنه نبات من است

ز بحر تشنه لبی التجا به کس نبرم

دل شکسته من کشتی نجات من است