اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۶

کسی که در قدح دیگران بهار گداخت

مرا در آتش افسرده خمار گداخت

شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم

نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت

توبه کردم آسمان میخانه ساخت

از شکست شیشه ام پیمانه ساخت

شمع را همدرد بلبل کرد عشق

برگ گل چید و پر پروانه ساخت

می توان از صید وحشی ساقیان

دامگاه گریه مستانه ساخت