اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹

صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را

تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را

فصل گل تا از لب ساغر نگیری کام دل

از میان هفته بیرون کن شب آدینه را