اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا

ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا

کسی که زهر نخورده است شهد نشناسد

ز دشمنان مزه دوستان شود پیدا