اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

هیچ دانی که چرا خوش چشمی

از برای دل ما خوش چشمی

به تمنایی حیرت چه کند

سخت شوخی و بلا خوش چشمی

سرمه در چشم نگاهی نکنی

گر بدانی که چها خوش چشمی

نرگسستان شده بزم از نگهت

چقدر نام خدا خوش چشمی