اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

خوش بهشتی است روی او دیدن

دل گرفتار موی او دیدن

خواب نادیده می کنم تعبیر

خویشتن را به کوی او دیدن

گل عمر ابد به بار آرد

چمن آرزوی او دیدن

چقدر بوی آشنا دارد

به گل از دور سوی او دیدن

کیست ساقی که ما شگون داریم

ماه ساغر به روی او دیدن

جوش حسن بهار بیهوشی است

می و جام و سبوی او دیدن

آب بر آفتاب ریختن است

شعله را مست خوی او دیدن

به اسیرت نگر که خالی نیست

مستی های و هوی او دیدن