اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

زخم دل گر شده بیکار به مرهم ندهیم

گل بی خنده به سیرابی شبنم ندهیم

چشم صلح از تو نداریم مکش منت ناز

جنگ بی آشتیی را به دو عالم ندهیم

حسن و عشق از دو طرف خوب به هم ساخته اند

دل ما غیر تو نستاند و ما هم ندهیم

خو به غم بسکه گرفتیم اگر خاک شویم

کف خاکی به بهای دل بی غم ندهیم

عشق آن ترک ستم پیشه غیور است اسیر

چون به او ملک دل خویش مسلم ندهیم