اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰

صلحم نساخت با تو در جنگ می زنم

یک شیشه خانه حوصله بر سنگ می زنم

گلهای رازگوش برآواز بلبلند

خاموشیم رساست بر آهنگ می زنم

عکس تو نازپرور و چشم زمانه شور

هر دم به رنگی آینه در سنگ می زنم

از بسکه رشک قافله ام پایمال کرد

منزل اگر شوم ره فرسنگ می زنم

مستم اسیر از آن سرکویم چه می بری

از خاک راه تکیه بر اورنگ می زنم