اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

بیا ای هجر و وصلت مایه شیب و شباب دل

مهیا کرده ام بهرت شراب جان کباب دل

به نوعی سخت جانم کرده بیدادش که هر ساعت

صدای تیشه می آید به گوش از اضطراب دل

چه خونها خورده از اشکم چه جانها داده از آهم

نمی دانم چه خواهم گفت در محشر جواب دل

شد از زلف تو حیرت سرمه چشم پریشانی

که خواهد کرد آیا بعد از این تعبیر خواب دل

چه گل گل می شکفتی از می حیرت به این شوخی

پریشان مصرعی گر می شنیدی از کتاب دل

مبین مژگان غمازش مبین چشم فسونبازش

همین است انتخاب دل همین است انتخاب دل

شب و روز از خم زلفی گرفتاری گرفتاری

سؤال او سؤال من جواب او جواب دل

اسیر از چشم مستی ترک سودای دو عالم کرد

به این سودا کسی تا کی نگردد بر جناب دل