اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴

از قدش جلوه انتخاب فروش

از رخش باده آفتاب فروش

عشق در پرده جلوه گر شده باز

دیده حیرتم نقاب فروش

غفلت آباد سرنوشت من است

عمرم افسانه ای است خواب فروش

دهر میخانه نگاه تو شد

سوخت هنگامه شراب فروش

غنچه بادام تلخ شد در باغ

زهر خند که شد عتاب فروش

غنچه گردد گل شکفته عیش

گر دل ما شود شراب فروش

گریه را رنگ و بوی معشوق است

دیده ما نشد گلاب فروش

شوخی گلشنش ز مکتب برد

گل صد برگ شد کتاب فروش

کام دل تر نشد ز اشک اسیر

لب دریا که دیده آب فروش