اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

شکار آینه گردیده آه می رسدش

پری کشیده به دام نگاه می رسدش

چه طعنه ها که به خورشید می تواند زد

شکسته از مژه طرف کلاه می رسدش

سپند طاقت سیماب دستگاه مرا

چهار چشم تغافل پناه می رسدش

شکسته آینه زنگ بسته ای دارم

که دعوی نسب مهر و ماه می رسدش

نظاره در چمن آرزو چه کم دارد

چو گل شکستن طرف کلاه می رسدش

گداختیم و مروت خجل نمی گردد

ز دعوی که قسم بر گواه می رسدش