اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

نگنجد در سرم سودای زنجیر

روم از دور بوسم پای زنجیر

جنونم بسته چابک سواری

مرا فتراک باید جای زنجیر

به من یک گام همراهی نکرده است

چو بلبل گشته شوخیهای زنجیر

به از چاک گریبان بهار است

به من از دور چشمکهای زنجیر