اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

دیده ام از گرد گلگون تو جولان دگر

در نظر کی آیدم سیر گلستان دگر

بت پرستی را هنوز امروز با من کارهاست

از خطش دیدم سواد کافرستان دگر

خوانده ام مضمون حرفش را حیات تازه ای است

کرده ام هر دم نثار نامه اش جان دگر

آبرو داری پریشانی رواج کار توست

گل پس از آشفتگی دارد چراغان دگر

منکه دور از سنگ طفلان می توانم شور کرد

می برم شهر جنون را در بیابان دگر

چون کنم شکر نوازشهای پنهان چون کنم

منفعل می سازدم هر دم به احسان دگر

دل نمی گیرد قرار از یاد مژگانش اسیر

دیده در طالع مگر زخم نمایان دگر