اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

از چمن بی نقاب می آید

سرو و گل در رکاب می آید

دل ز میخانه نگاه کسی

تا کمر در شراب می آید

می جهد چشم اختر شب هجر

قاصد آفتاب می آید

بیش از این تاب انتظارم نیست

می روم تا جواب می آید

خصم آسودگی چراست اسیر

به خیال که خواب می آید