از من آن چشم تغافلکیش غافل میشود
گر چنین خواهد گذشتن کار مشکل میشود
عشق هرکس را که پوشد خلعت غم در لباس
گاه با اختر گهی با غنچه یکدل میشود
بعد مردن هم محبت شمع بالین من است
آب گوهر کی به سعی خاک زایل میشود
بیخیالت کی دلم در سینه میگیرد قرار
چون صدف خالی شد از در موج ساحل میشود
هرکه پیش از نیستی گرد سبکروحی نشد
تربت او سنگ راه کعبه دل میشود
مطلب ما در بهار سوختن گل میکند
دانه امید ما از شعله حاصل میشود
همچو شمع کشته بادش پنبهٔ غفلت به گوش
گر اسیر از یاد او یک لحظه غافل میشود