اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

صف مژگان تو دل را چمن سینه کند

نگه گرم تو جان در تن آیینه کند

چشم بد دور فلک گوشه چشمی دارد

غم پارینه ما را می پارینه کند

شهد الفت به قوام آمد و حسرت باقی است

عمر جاوید علاج غم دیرینه کند

آنکه یکرنگی ما را گل بی رنگ شناخت

دل ما را برد آیینه بی کینه کند

خون خورد توبه که خون در دل ما کرد اسیر

تا به کی شنبه ما را شب آدینه کند