اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

دمی که از نگهت سرمه ستم نکشد

عجب که آینه چون گل جبین به هم نکشد

فدای بیکسی کعبه گرفتاری

که صید منت خونگرمی حرم نکشد

ز اختلاط پریشان عیش در قفس است

دلم که ناز سبکروحی الم نکشد

به جستجوی تو ممنون شوق خویشتنم

که ننگ تهمت همراهی قدم نکشد

به برگ شعله نوشتیم گفتگوی اسیر

که از طراوت نامش سفینه نم نکشد