اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

در دلم یاد یار می گذرد

از خزانم بهار می گذرد

مژه های دراز می بینم

از دل بیقرار می گذرد

شیشه می چه طالعی دارد

چار فصلش بهار می گذرد

نگهی می کنی نمی دانی

چه به دلهای زار می گذرد