مگو کشتن بلایی بر سر منصور میآرد
شراب نیستی جان در تن مخمور میآرد
چه شد خوارم جنونم آنقدرها دوست میدارد
که زنجیر مرا از تار زلف حور میآرد
نمیدانم دل دیوانه در بزم که ره دارد
به سویم هر نفس گلدستههای نور میآرد
تجلی نامه موسی اگر از طور میآید
محبت هم پیام ما ز راه دور میآرد
نمیدانم خراب کیست کز یک قطرهٔ باران
کمان موج بر بازوی دریا زور میآرد
به گلزارم کشد شوق تو پندارد دلی دارم
نسیمی غنچهٔ مغز مرا در شور میآرد
قناعت خاک را هم گنج گوهر میتواند کرد
کلید ملک جم از نقش پای مور میآرد
اسیر بیسرانجام تو عالی همتی دارد
برای ما شراب از کاسه فغفور میآرد