اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

هر دل خبر از آینه دید ندارد

هر ذره نسب نامه خورشید ندارد

ناکامی جاوید رسانید به کامم

نومیدیم از وصل تو نومید ندارد

تنهایی تنها نشود رهبر موری

کثرت خبر از عالم توحید ندارد

تنها نه غم خود غم یک قافله دارم

غارتزده جز حسرت جاوید ندارد

صاحبنظران چشم به راه دگرانند

صد قبله نما هست و یکی دید ندارد

در حیرتم از پرورش ابر مکافات

بر تاک خطا رفت و ثمر بید ندارد

همدرد اسیرم به تمنای تو عمری است

دارم ز تو روزی که شب عید ندارد