اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

قطره چون موج اضطراب افتد

بر سرش خانه حباب افتد

هست ویرانه تر دماغ از سیل

همچو آن گل که در شراب افتد

هوس آلوده صید دام هواست

مست در سایه سحاب افتد

دل ما را عبث خراب مکن

گل صدبرگ بی گلاب افتد

از چراغان صبح گرد رهی

ذره از چشم آفتاب افتد؟

دل ما کرده جشن بیداری

چشم پیمانه مست خواب افتد

کوه و دشت جنون سبکروح است

از نسیمی در اضطراب افتد

گرگشایم بساط صافدلی

چه کتانها به ماهتاب افتد

تشنه تر می شود سراب عدم

گر دو عالم به روی آب افتد

ناله مور محشری دارد

خانه شیر از آن خراب افتد

گل شکار است تار پیرهنت

همچو موجی که بر گلاب افتد

نیست از تاب می اسیر عجب

گل چو پروانه در شراب افتد