اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

اضطرابم رهین طاقت باد

وحشتم صید دام الفت باد

عقل با ما چه می تواند کرد

سر دیوانگی سلامت باد

وعده عمر دوباره می خواهد

وصل بی انتظار قسمت باد

وحشیی رام می توانم کرد

نگهم دام باف الفت باد

خاکساری بهار راحت ماست

خاک دردیده فراغت باد

عشق ورزیدن آتش است آتش

گل این باغ ابر رحمت باد

نمک خوان عشق بیداد است

دل پریخانه جراحت باد

شد نمکسود پاره های جگر

گریه ام داغدار لذت باد

قرب در بند آشنایی نیست

عالمی گو شکار الفت باد

عیب من گشتم چشم بینایی

عمرها صرف خواب غفلت باد

گر ندانیم قدر ناکامی

شکر ما دفتر شکایت باد

عذر تقصیر می توانم خواست

طالعم روشناس خدمت باد

چند درگرد انفعال گداخت

سجده ها را قبول طاعت باد

نمکین جانفشانیی دارم

سرببازم اسیر فرصت باد