اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

گر عسس مال کسی از دزد معنی می گرفت

هر دل آیینه از دست تو حالی می گرفت

می نمودم وسعت آباد توکل را به او

گر کسی باج از دیار بینوایی می گرفت

از می حسرت دل هشیار عاشق مست بود

عمرها از دست ساقی جام خالی می گرفت

می نوشتم گر حدیث خال می شد وصف زلف

گر زبان خامه ام در شعر حالی می گرفت

گر اسیر از شوقت آهی در بیابان می کشید

گرد مجنون تا قیامت بوی لیلی می گرفت