هر دم ز گریه فیض نوی میتوان گرفت
سامان خرمنی ز جوی میتوان گرفت
در راه شوق توشه دل درد دل بس است
عمر گذشته را به دوی میتوان گرفت
جولان دل شکاریش از کار برده است
مستانه میرسد جلوی میتوان گرفت
منشین ز پا که خضر دچارت نمی شود
دامان شوق هرزه دوی می توان گرفت
طرف کلاه شوخی مژگان شکسته است
از چشم خویش هم گروی میتوان گرفت
تنها اسیر برق به منزل نمیرسد
دست رفیق گر مروی میتوان گرفت