اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

در دلم سیر کوی یار گذشت

خارم از پا گل از کنار گذشت

وعده های کهن فریب تواند

می توانم ز انتظار گذشت

خنده زد غنچه گریبانی

چاک از دامن بهار گذشت

ساغر و شیشه سایه گل و سرو

نتوان از چمن خمار گذشت

می رسد از غبار خاطر ما

از سرخاک ما چه کار گذشت

توبه پر سخت رو اسیر خمار

راستش کار از انتظار گذشت