اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

بی غرض چون گردد الفت محرم و بیگانه کیست

ساقی مجلس که و مهمان که صاحبخانه کیست

از نگاه حیرتم خون سمندر می چکد

در چراغانی که دل پر می زند پروانه کیست

هر شکست خاطری چاک گریبان گل است

کس چه می داند که در معموره و ویرانه کیست

مجلسی آماده می بینی نمی دانی چه سود

آنکه می گرداند از شام و سحر پیمانه کیست

هر کجا دیوانه ای بینی زیارت می کنی

گر بدانی خانه پرداز دل دیوانه کیست