اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

نگاهش دورگرد آشنایی است

تغافل بر سر صبرآزمایی است

به خون افتاده مرغ دام او را

تپیدن بال پرواز رهایی است

چو دل باشد تسلی از خیالی

امید وصل کافر ماجرایی است

کند در غنچه پنهان نقد خود را

میان بلبل و گل هم جدایی است

اسیر از من چه می پرسی غم دل

عنانم در کف آشفته رایی است