اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

بازم از مژگان شوخی خارخار عاشقی است

دل درون سینه ام از انتظار عاشقی است

سبزه خط گر دمید از گلشن حسنت چه غم

بیقراران رخت را نوبهار عاشقی است

خوشدلی ارزانی یاران فارغبال باد

من دل خرم نمی خواهم که عار عاشقی است

زان وفا دشمن جفا چندانکه بینی صبرکن

اینچنین می باشد ای دل کار و بار عاشقی است