اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

به دور ما نگه مشفقانه را چه شده است

به قحط سال تمنا خزانه را چه شده است

چرا زحرف لبت جان به گفتگو ندهم

نجابت گهر این ترانه را چه شده است

ز جلوه در و دیوار خنده می بارد

ستم ظریفی شوخ زمانه را چه شده است

رسیده از ندمیدن بهار ما به بهار

ز ریشه دود برآورده دانه را چه شده است

تو از کجا و شکایت ز روزگار کجا

اسیر حوصله عاقلانه را چه شده است